دلنوشته های مینا

از امروز به بعد می خوام حال و هوای خودمو اینجا بنویسم .. دیشب بهش گفتم که بهتره یه مدت طولانی از هم دور باشیم ... تا درست فکر کنیم به اینکه ایا میشه باهم اینده ای ساخت یا نه ... چقدر تصمیم عاقلانه گرفتن سخته ... اما بعد از چهار سال دعوا و عشق یاد گرفتم که گاهی اگر می خواهی به یه چیز با ارزش تری برسی باید رها کردن رو هم یاد بگیری ... ما باید پخته شیم ... درست زمانی که داشتم این حرف هارو بهت میزدم خدا میدونه چقدر دلم میخواست با تمام وجودم نگهت دارم .. این اولین روز بی تو بودن است ... می خوام اینجا بنوسیم بیشتر روز هامو تا زمانی که باز در کنار هم باشیم اما ایندفعه هم تو کمی پخته تر شده هم من ..جفتمون باید جایگاهمون رو اول تو زندگی پیدا کنیم .. چون از سن کمی اشنا شدیم فرصت اینکار نداشتیم .. خودم هم نمیدونم چقدر از دوریتو تحمل می کنم و چقدر بزرگ شدن و تصمیم عاقلانه گرفتن سخت است... برایت هر روز اینجا مینویسم از حالم از کار هایی که می کنم و رشدی که کردم .. به امید روزی که چند سال بعد زیر یه سقف اینهارو باهام بخونی.. دلنوشته های مینا...

دست بردم كه كشم تيــر غمش را از دل

تير ديگر زد و بر دوخت دل و دست به هم..

دلنوشته های مینا...